سوال می‌پرسم


سوال می‌پرسم از خودم

دوست دارم هنوز وبلاگ بنویسم؟

بعد از عادت کردن به این همه کوتاه‌نویسی و توییترخوانی، آیا هنوز کسی هست که برود وبلاگ بخواند؟ یا اصلا بدتر از آن، بخواهد بنویسد؟

جرعه ای با آقای آزاد


ستاره سهیل


در جنوب ستاره سهیل که در آسمان نمایان می شود هوا رو به خنکی می رود. پدربزرگم می گفت: سهیل زنی بود اهل گرمسیر. سال قحطی بود و مردان برای آوردن لقمه ای نان به سرزمین های دور دست رفته بودند.گرسنگی بی داد می کرد و قوتی جز آب تلخ چاه در سفره نبود.
در یک ظهر آتش بار تاب ستان، زن همسایه لنگر در را می کوبد. رنگی به رخ و قوتی در پا ندارد. سهیل را وسوسه می کند، برای بقا، بچه هایشان را بخورند. سهیل لب می گزد و امتناع می کند. همسایه می گوید: شوهرانشان که برگردند، دوباره بارور می شوند. اما این اوضاع همه اشان را به کام مرگ می برد. سهیل تسلیم می شود. زن می گوید: چون تو به تردید دچاری، اول فرزند تو را بخوریم، نکند که پشیمان شوی.سهیل به اشک و آه می پذیرد. 
کودک را که می خورند، زن همسایه از کشتن کودک اش سر باز می زند و می گوید: تو چه سنگ دل مادری هستی که گوشت تن فرزندت را به نیش می کشی. سهیل از این طعنه و آن کرده چنان می سوزد که همه وجودش شعله می کشد. شیون کنان خود را به چاه می اندازد، شاید شعله فروکش کند. و این چنین ستاره ای می شود و از قعر چاه به برج آسمان می رود. 
حالا هر سال وقتی خشکی و گرما جنوب را می گیرد، یادآورد آن مصیبت تن سهیل را شعله ور می کند. و آتش تاب ستان که فرو می نشیند، صیادان و جاشوان سهیل را می بینند که به اوج آسمان می رود.

از مهدی روشن‌روان 

 

پیری


گاهی وقتها فکر م‌کنم باید پیر باشم، خیلی پیر. نباید موهایم بلند باشد و نباید لباس‌های جوانانه بپوشم. باید کت و شلوار تنم کنم و پیراهن سفید راه راه و سر آستین‌هایم را هم ببندم. نباید هی آستین‌هایم را بالا بزنم یا تی‌شرت بپوشم. باید کفش چرمی مشکی بپوشم. باید موهایم سفید باشند و کف کله ام ریخته باشد و باید قلمبه سلمبه حرف بزنم. باید بزرگ باشم. حق ندارم احساس جوانی بکنم. چون جلف می‌شوم.

حس می‌کنم وقتش رسیده که بمیرم.

دُر و گوهر – سری جدید – شماره نهم


به جز خاموشی هیچ باقی نمانده است… بگذارید در این کشتزار گریه کنم.
لورکا

و سوءتفاهم، که دردسر زندگیست


من گناهی نداشتم. فقط می‌خواستم حالت را بپرسم. چه می‌دانستم که کلمات را اشتباهی انتخاب کرده‌ام و وقتی پرسیده‌ام حالت را، که جای دیگری دارد اتفاق دیگری می‌افتد. من چه می‌دانستم.

دُر و گوهر – سری جدید – شماره دهم


خبرنگار: آقای فرگوسن تا چه حد در جریانِ بازی از منبعِ آسمانی کمک طلب می‌کردید؟
آلکس فرگوسن: در آبردین که بودم، یک شب بازی داشتیم با سلتیک. دقایقِ آخر بود که برگشتم سوی تماشاگرانِ سلتیک. دیدم بیشترشان دست بُرده‌اند به آسمان و دعا می‌کنند تیم‌شان برنده شود جلوی ما. همان لحظات فهمیدم همان قدر که من نیاز به کمک از بالا دارم، حریف‌ام هم دارد. پس بهتر است بیشتر روی توانِ خودم متمرکز شوم.

منبع: گل دات کام

عذرخواهی نشانه شخصیت شماست!


  • آدمیزاد، یا «باشعور» است یا «بی‌شعور». حالت دیگری ندارد. یعنی «کم شعور» مثلا یا «نصفه باشعور» نداریم. یا هست یا نیست.
  • طبعن هیچ کس نمی‌خواهد «بی‌شعور» نامیده شود، اما همیشه آن چه که انتظار داریم رخ نمی‌دهد. بیش از آنکه تعریف ما از خودمان، شمای انسانی ما را رسم کند، این اعمال و -مخصوصن- عکس‌العمل های ما هستند که مختصات ما را به مخاطب‌مان ارائه می‌دهند.این عمل و عکس‌العمل‌ها نشان می‌دهد که چقدر شعور در ما درونی شده و به آن چه که می‌گوییم و ادعایش را داریم، می‌توانیم عمل کنیم.
  • «ادب»، همانقدر که در دنیای حقیقی، لازمه‌ی زندگی اجتماعی است، در دنیای مجازی هم لازم است. مخصوصن برای کسانی که حضور فعال در شبکه‌های اجنماعی دارند و ناگزیر از چالش با دیگرانند.
  • هر چند که حد و حدود آن گاهی وقت‌ها گم می‌شود. چون مثلا تو چهره طرف مقابل را نمی بینی و احساساتش را نمی‌توانی حدس بزنی و یا اینکه درک درستی از شخصیت او، سن، فهمش از زندگی و آستانه تحمل او نداری. گاهی به خاطر همین برداشت‌های اشتباه، حد و مرز رابطه را گم می‌کنی.
  • منطقن آدم، اشتباه می‌کند و بابت این اشتباه، ضرری به کسی می‌رسد یا مثلا احساسات کسی را جریحه‌دار می‌کند. اشتباه اگر به عمد نباشد، یعنی در پی دیگرآزاری نباشد، قابل جبران است. در دنیای اینترنت و انبوه ارتباط‌های موجود در آن و به ویژه شبکه‌های اجتماعی که سطح تداخل افکار بالا می‌رود، بروز برخی اشتباه‌ها اجتناب ناپذیر است که آن هم ناشی از شناخت ناکافی از همدیگر است.
  • «بزرگترین مشکل بشر مدرن، سوءتفاهم است.» نمی‌دانم چه کسی این را گفته، شاید هم خودم گفته باشم، نمی‌دانم. اما این را می‌دانم که کاملن درست گفته. با نگاهی گذرا به زندگی روزمره و کیفیت ارتباط با دیگران، کاملا مشخص می‌شود که بخش عمده‌ای از وقت ما، همواره صرف از بین بردن سوءتفاهم‌ها و بازگشت شرایط به حالت عادی است؛ تمامی این سوءتفاهم‌ها، عمومن از دو نقطه آغاز می‌شوند: اول شناخت ناکافی از یکدیگر، و دوم، ناتوانی در بیان منظور واقعی!
  • هر دو این علل، عوامل بسیاری دارند. ممکن است از آموزش ناکافی مهارت‌های زندگی _فردی و اجتماعی- نشات بگیرند، یا از مخاطبی که ما در ذهن ساخته‌ایم و هیچ شباهتی با مخاطب واقعی ندارد و خیلی چیزهای دیگر.
  • «زندگی، اشتباهات را با پس گردنی یادآوری می‌کند» (نقل به مضمون) این را هم نمی دانم کی گفته، اما مطمئنم من نگفته‌ام! اما این را می‌دانم که شدت «پس گردنی»، با شدت اشتباه معمولن همخوانی دارد. اما این ما هستیم که با پر و بال دادن به آن اشتباه و پس گردنی، یا کوچک و خوار شمردن آن، شدت و ضعف آن را دستکاری می‌کنیم. مطمئنن «شعور» و «شخصیت» و «درک» آدم‌ها، در این دستکاری نقش اساسی را ایفا می‌کند.
  • برای جبران بسیاری از اشتباه‌ها، واقعن کار زیادی نمی‌توان انجام داد، چون بسیاری از آن‌ها از دایره‌ی اختیار ما خارجند. اما، تقریبن تمامی سوءتفاهم‌ها را می‌توان برطرف کرد. اگر هر دو طرف «عاقل» باشند. سوءتفاهم امری ست که از آن گریزی نیست. اما می‌توان با اندکی صبر، با تحلیل درست و منطقی، و با اندکی فروتنی و گذشت، سوءتفاهم‌ها را از میان برداشت. خیلی وقت‌ها، باید غرور را کنار گذاشت. باید پذیرفت که اشتباه کرده‌ایم و باید برای جبران آن بکوشیم. پند نمی‌دهم و نصیحت نمی‌کنم. واقعن معتقدم که باید همینطور رفتار کرد. چیزی که خودم هم به شدت در آن مبتدی‌ام و ضعف دارم.

دُر و گوهر – سری جدید – شماره هشتم


زندگی اشتباهات را با پس‌گردنی یادآوری می‌کند.

منبع: نمی دانم. شاید خودم. شاید هم کس دیگه گفته باشد، یادم نمی‌آید
8mm-89