گاهی وقتها فکر مکنم باید پیر باشم، خیلی پیر. نباید موهایم بلند باشد و نباید لباسهای جوانانه بپوشم. باید کت و شلوار تنم کنم و پیراهن سفید راه راه و سر آستینهایم را هم ببندم. نباید هی آستینهایم را بالا بزنم یا تیشرت بپوشم. باید کفش چرمی مشکی بپوشم. باید موهایم سفید باشند و کف کله ام ریخته باشد و باید قلمبه سلمبه حرف بزنم. باید بزرگ باشم. حق ندارم احساس جوانی بکنم. چون جلف میشوم.
حس میکنم وقتش رسیده که بمیرم.